از باغ میبرند چراغانی ات کنند

تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

 

پوشانده اند صبح تو را ”ابرهای تار“

تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

  

یوسف به این رهاشدن از چاه دل مبند

این بار میبرند که زندانی ات کنند

 

ای گل گمان مکن به شب جشن میروی

شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

 

یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

 

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند





قالب : غزل

وزن : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

(بحر : مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)