+ دکلمه : لینک 1 | پخش آنلاین

در خود کشاندی آسمان را بادبان را
حتی ندادی فرصت رنگین کمان را

میخواستی از خون من دستی بشویی
در برکه رقصاندی تمام ماهیان را

روزی که با هم چای نوشیدیم با هم
من دیده بودم جام های شوکران را

روزی که در بن بست چترت را گشودی
من خوانده بودم انتهای داستان را

روزی که گفتی هیچ کس مانند من نیست
حس کرده بودم سایه های دیگران را

روزی که بر من یادگاری می نوشتی
من میشنیدم ضربه های توأمان را



بر سر دو تا چتر اناری می گرفتیم
در باغ ناپیدا قناری می گرفتیم

از شیر سنگی ها سواری می گرفتیم
هنگام دوری بی قراری می گرفتیم

من شعله کبریت را حس کرده بودم
آن شب که عکس یادگاری می گرفتیم ...



ای خانه ات آباد ویرانم نخواهی
آه ای پری صورت، پریشانم نخواهی

اشکال نامفهوم فنجانم نخواهی
من آتشم، سر در گریبانم نخواهی

آدم شدم تا دستهایت را ببوسم
آدم شدم گرگ بیابانم نخواهی



خود را میان جنگ پیدا کرده بودم
با قلب تو آهنگ پیدا کرده بودم

آیینه را در سنگ پیدا کرده بودم
دریای آبی رنگ پیدا کرده بودم

دریای مروارید خالص بودی اما
در ساحلت خرچنگ پیدا کرده بودم



بانو نبودی سر کشیدم شوکران را
پشت قدم هایت شکستم استکان را

گرگ بیابانی شدم در کوچه هایت
دندان گرفتم بغض های ناگهان را

قلبم مزار تیر های ناگوار است
من می شناسم یک زن ابرو کمان را


من می شناسم میهمانی را که با عشق
در شام اخر کشت مرد میزبان را

سر های بی جرم و جنایت بی شمار است
آنجا که او بر شانه ریزد گیسوان را

از دشت های سبز گفتی راست گفتی
من می شناسم قله آتشفشان را



آتشفشان های یخی را دوست دارم
من حوریان دوزخی را دوست دارم

وقتی که در سرمای زیر صفر باشم
بر گردنت شال نخی را دوست دارم



دردا که دست دیگری در کار دیدم
شال نخی را هم طناب دار دیدم

در پیش رویت خنده های گوش کر کن
پشت سرت یک بغض آدم خوار دیدم

پشت سرت از دست می دادم زمان را
پشت سرت مرداب دیدم کهکشان را

با دست تو دریای طوفان ساختم من
بادست خود پایین کشیدم بادبان را

درد است وقتی ماه را در دست داری
در زیر پا گم کرده باشی نردبان را

میخواهد از خورشید چشمت را بپوشد
آن کس که می بخشد به دستت سایبان را

باران شدی بند آمدی فرصت ندادی
از زیر چترم دیده باشم آسمان را




وزن : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع