سلام ای که شکستی بلور جان مرا
زدی به خون جگر لقمه لقمه نان مرا


سلام ای که سپردی به جرم خیره سری
زمانه تخته کند دَکّه‌ی دهان مرا


به دست چرخ فلک، پتک آهنی دادی
که تکه‌تکه کند مغز استخوان مرا


مرا به آتش سیگار رهنمون گشتی
که دود محو کند سرخی زبان مرا


به مرغ هم قفسم وعده‌ی جنان دادی
که تنگ‌تر بکند حیطه‌ی جهان مرا


به نام عشق مرا از خودم بریدی و بعد
گره به سنگ زدی قلب مهربان مرا


چه بود نیت‌ات از خلقتم که این همه سال
به سنگ‌ها زده‌ای چشمه‌ی روان مرا


بیا تمام کن این قهر را و از سر مهر
به احترام سلامم بگیر جان مرا




قالب : غزل

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

(بحر : مجتث مثمن مخبون محذوف)