جمعه غروب همهمه ی شهر نکبتی

الاکلنگ تاب و یک پارک دولتی


یک دو سه... تا هزار و نود هم شمرده است

نفــرین بــــه انتظار... همین بمب ساعتی


آمد دوباره مثل عروسک ستاره پوش

من ترمزم بریده ولــی با چه جراتی..


- هی پا به پا نکن دِ بگو دیر می شود

اینجا نایست توی گلو بغض لعنتی


خانم سلام ... نه ... من که گدایی نمی کنم

عاشق شدم که چشم تو اصلاً قیامتی


- گمشو (صدای خواهش دستی بریده شد )

گفتم بزن به چــــــاک لجن مرد پاپتی


از روی دنده های چپش حرف می زند

حالا کبود می شود این رنگ صورتی


چیزی شبیه حرمت حوا شکسته بود

زن در کنـــار جاده رها... بعد مدتی


ترمز، نوار هـــــایده بانو سوار شد

گم شد میان لفظِ "خیابان" به راحتی


تــه مانده های خانم رویا که دود شد

بعدش مچاله می شود این مرد پاکتی




قالب : غزل

وزن : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
(بحر : مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوب)