باید که ز داغم خبری داشته باشد

هر مرد که با خود جگری داشته باشد


حالم چو دلیری است که از بختِ بد خویش

در لشکر دشمن پسری داشته باشد!


حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل

بازیچه ی دست تبری داشته باشد


سخت است پیمبر شده باشی و ببینی

فرزند تو دین دگری داشته باشد!


آویخته از گردن من شاه کلیدی

این کاخ کهن بی که دری داشته باشد


سر درگمی ام داد گره در گره اندوه

خوشبخت کلافی که سری داشته باشد!




قالب : غزل

وزن : مستفعل مستفعل مستفعل فع لن