یک چشم به چشم من و یک چشم به در داشت
اقرار نمیکرد ولی قصد سفر داشت
اشعارِ جنونبارِ مرا خواند و نفهمید
این شاعرِ افسرده چه داغی به جگر داشت
...
یک چشم به چشم من و یک چشم به در داشت
اقرار نمیکرد ولی قصد سفر داشت
اشعارِ جنونبارِ مرا خواند و نفهمید
این شاعرِ افسرده چه داغی به جگر داشت
...
هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد
قولی که عشق داده، به جایی نمی رسد
چون کوه روی حرف خودم ایستاده ام
کوهی که ایستاده به جایی نمی رسد
...
تو را به نیت یک شعر تازه خلق نمود
همان خدا که مرا بی اجازه خلق نمود
برای خاطر تو فرم پیش را خط زد
مدرن تر شد و یک سبک تازه خلق نمود
...
باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری است که از بختِ بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد!
...
بینِ ما فاصله افتاده، نرو، دور نشو
میکِشم ناز... ولی این همه مغرور نشو
قهر کافیست! نزن زخم زبانی تازه
بیشتر از نمکِ زندگی ام، شور نشو
...
هرگز تو هم مانند من آزار دیدی؟
یار خودت را از خودت بیزار دیدی؟
آیــا تـو هـم هــر پــرده ای را تا گشودی
از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟
...
لبخند زد به ساعت روی جلیقه اش
فرقی نداشت ساعت و روز و دقیقه اش
مو شانه کرد... ریش تراشید... عطر زد...
این بار هیچ حرف ندارد سلیقه اش
...
چه آتشی؟ که بر آنم بدون بیم گناه
تو را بغل کنم و... لا اله الا الله...!
به حق مجسمه ای از قیامت است تنت
بهشت بهتر من ای جهنم دلخواه
...
برای عشق گناهی عجیب کافی نیست
بهشت و آدم و حوا و سیب کافی نیست
حباب سینه و قوس کمر، نبین زن را
همیشه درک فراز و نشیب کافی نیست
...
باید به چشمهای تو ایمان نیاورم
بگذار مومنانه بگویم که کافرم
گاهی دروغ مصلحتی عاشقانه است
من حاضرم به خاطر "تو" از "تو" بگذرم
...
من را ببخش مرد غزل هــــای ناتمام
من را ببخش بابت احساس خسته ام
من را ببخش بابت این فکرهــــای خام
...
با دلم سر سخت شو... تا می توانی سخت تر
مــی شود دل کندنـــم با مهربانــــی سخت تر
من که می دانم خدا بی آنکه مبعوثم کند
دائما می گیرد از من امتحانــی سخت تر
...
رود اشکم که به دریاچه ی غم می ریزد
خوابم از حالت چشم تو به هم می ریزد
گریه ام مثل خودم مثل غمم تکراری ست
بسته ی خالــی قرصم پُر ِ از بیداری ست
...
...
مجنون نه! من باید خودم جای خودم باشم
باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم
عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار
گرداب نا آرام دریای خودم باشم
...
من ریزه کاریهای بارانم
در سرنوشتی خیس میمانم
دیگر درونم یخ نمیبندی
بهمنترین ماه زمستانم
...
خوب است و عمری خوب میماند
مردی که روی از عشق میگیرد
دنیا اگر بود بود و بد تا کرد
یک مردِ عاشق ، خوب میمیرد !
...
+ دکلمه :
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود
همدمی ما بین آدمها اگر مییافتم
آه من در سینهام یک عمر زندانی نبود
...
ناز شست روزها! حسی غریبم داده اند
ظاهری آرام و قلبی ناشکیبم داده اند
چارشنبه سوری ام ، پایان سالی آتشین
روز و شب با شوق دیدارت لهیبم داده اند
...
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
...