بینِ ما فاصله افتاده، نرو، دور نشو
میکِشم ناز... ولی این همه مغرور نشو
قهر کافیست! نزن زخم زبانی تازه
بیشتر از نمکِ زندگی ام، شور نشو
...
بینِ ما فاصله افتاده، نرو، دور نشو
میکِشم ناز... ولی این همه مغرور نشو
قهر کافیست! نزن زخم زبانی تازه
بیشتر از نمکِ زندگی ام، شور نشو
...
هرگز تو هم مانند من آزار دیدی؟
یار خودت را از خودت بیزار دیدی؟
آیــا تـو هـم هــر پــرده ای را تا گشودی
از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟
...
لبخند زد به ساعت روی جلیقه اش
فرقی نداشت ساعت و روز و دقیقه اش
مو شانه کرد... ریش تراشید... عطر زد...
این بار هیچ حرف ندارد سلیقه اش
...
چه آتشی؟ که بر آنم بدون بیم گناه
تو را بغل کنم و... لا اله الا الله...!
به حق مجسمه ای از قیامت است تنت
بهشت بهتر من ای جهنم دلخواه
...
برای عشق گناهی عجیب کافی نیست
بهشت و آدم و حوا و سیب کافی نیست
حباب سینه و قوس کمر، نبین زن را
همیشه درک فراز و نشیب کافی نیست
...
باید به چشمهای تو ایمان نیاورم
بگذار مومنانه بگویم که کافرم
گاهی دروغ مصلحتی عاشقانه است
من حاضرم به خاطر "تو" از "تو" بگذرم
...
من را ببخش مرد غزل هــــای ناتمام
من را ببخش بابت احساس خسته ام
من را ببخش بابت این فکرهــــای خام
...
با دلم سر سخت شو... تا می توانی سخت تر
مــی شود دل کندنـــم با مهربانــــی سخت تر
من که می دانم خدا بی آنکه مبعوثم کند
دائما می گیرد از من امتحانــی سخت تر
...
مجنون نه! من باید خودم جای خودم باشم
باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم
عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار
گرداب نا آرام دریای خودم باشم
...
من ریزه کاریهای بارانم
در سرنوشتی خیس میمانم
دیگر درونم یخ نمیبندی
بهمنترین ماه زمستانم
...
خوب است و عمری خوب میماند
مردی که روی از عشق میگیرد
دنیا اگر بود بود و بد تا کرد
یک مردِ عاشق ، خوب میمیرد !
...
+ دکلمه :
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود
همدمی ما بین آدمها اگر مییافتم
آه من در سینهام یک عمر زندانی نبود
...
ناز شست روزها! حسی غریبم داده اند
ظاهری آرام و قلبی ناشکیبم داده اند
چارشنبه سوری ام ، پایان سالی آتشین
روز و شب با شوق دیدارت لهیبم داده اند
...
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
...
چقدر بد شده دنیا چقدر بد شده ایم
به جای گرمی آغوش، دست رد شده ایم
تو از من آن همه دور و من از تو این همه دور
شبیه آن چه که بیگانه می شود شده ایم
...
جمعه غروب همهمه ی شهر نکبتی
الاکلنگ تاب و یک پارک دولتی
یک دو سه... تا هزار و نود هم شمرده است
نفــرین بــــه انتظار... همین بمب ساعتی
...
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
...